دفعهی اول که در چشمم نگاه انداختی… / در دل معصوم من شوقِ گناه انداختی!
همزمان دل میبری، هم از پدر، هم از پسر!! / یوسف و یعقوب را با هم به چاه انداختی!
فتنه بس کن! من نمیدانم چطوری پرکنم- / این شکافی را که در قلب سپاه انداختی!
پلک برهم میزنی؛ چشمک حسابش میکنند! / چشمهای هرزه را در اشتباه انداختی!
-گرچه جان دربرد- اما آدم سابق نبود- / هرکسی یکبار در چشمش نگاه انداختی!
باز دیگ غیرتم جوشیده! فوراً جمع کن – / این بساطی را که با نازت به راه انداختی!
شاعر: “اصغر عظیمی مهر“
پی نوشت اول:
از پنجره به وضع جهان فکر می کنم / به فکرهای رهگذران فکر می کنم
احساس می کنم کمی وقت مانده است / دارم به ضایعات زمان فکر می کنم
به شهر من که بوی تعفن گرفته است / به اعتصاب رفتگران فکر می کنم
این جا نمی شود، برو، این جا نمی شود / به سرنوشت آن چمدان فکر می کنم
عاشق شدن برای رعیّت مصبیت است / این روزها به دختر خان فکر می کنم
این جاده ای نبوده که من دوست داشتم / من به خروجی اتوبان فکر می کنم
این بار جاده سفرم فرق می کند / به ارتفاع ساختمان فکر می کنم
شاعر: سعید حیدری
برای مطالعه اشعار دیگر از این شاعر روی شعر اصغر عظیمی مهر کلیک کنید.
برای مطالعه شعرهای بیشتر روی شعر عاشقانه کلیک کنید.
برای مطالعه روش های شعر خواندنِ صحیح روی اصول شعرخوانی کلیک کنید.
کانال تلگرام اصغر عظیمی مهر در تلگرام: @azimimehr
برچسب : عاشقانه, نویسنده : bahleelm8 بازدید : 35