شعر عاشقانه اصغر عظیمی مهر
دفعهی اول که در چشمم نگاه انداختی… / در دل معصوم من شوقِ گناه انداختی!
همزمان دل میبری، هم از پدر، هم از پسر!! / یوسف و یعقوب را با هم به چاه انداختی!
فتنه بس کن! من نمیدانم چطوری پرکنم- / این شکافی را که در قلب سپاه انداختی!
پلک برهم میزنی؛ چشمک حسابش میکنند! / چشمهای هرزه را در اشتباه انداختی!
-گرچه جان دربرد- اما آدم سابق نبود- / هرکسی یکبار در چشمش نگاه انداختی!
باز دیگ غیرتم جوشیده! فوراً جمع کن – / این بساطی را که با نازت به راه انداختی!
شاعر: “اصغر عظیمی مهر“
پی نوشت اول:
از پنجره به وضع جهان فکر می کنم / به فکرهای رهگذران فکر می کنم
احساس می کنم کمی وقت مانده است / دارم به ضایعات زمان فکر می کنم
به شهر من که بوی تعفن گرفته است / به اعتصاب رفت هنوز در فضای فرهنگی غرب نفس میکشیم...
ادامه مطلبما را در سایت هنوز در فضای فرهنگی غرب نفس میکشیم دنبال می کنید
برچسب : عاشقانه, نویسنده : bahleelm8 بازدید : 34 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 16:35